آسمان زندگی من



بعد کنکور کلی برنامه داشتمکه به لطف دانشگاه هیچکدوم عملی نشد

سمیه نیا دانشگاه

بیای دانشگاه اسکول میشیعلاف میشی

سمیه بیای دانشگاه فقط باید پاس کنی.هیچی رو نمیتونی تجربه کنی.


سمیهبرووووو برو پی زندگیت


شنبه دانشگاه مسابقه ی کتابخونیه.کتاب شازده کوچولودعا کنین برنده شم

بعلهههع


تو این فرجه ها اصلا حوصله و انگیزه امتحانا رو ندارم:|


در واقع نمیپاشم (از مصدر پاشودن)برم درس بخونم.


یکی یه چیزی بگه شاید تونستم انگیزه مو پیدا کنم برا درس خوندنم.


واقعا نمیدونم برای چی دارم درس میخونم و این درس خوندنا تا به کی ادامه داره


ای کاش میشد قید همه چی رو زد و رفت پی منجمی و ستاره شناسیاین جور چیزا برام لذت بخشهمعنی داره.



خوابم بدجور سنگینهخیلی هم میخوابمو خیلی هم بده

صبح پاشدم نماز صبح خوندم و شروع کردم به جمع کردن جزوه ها و 

وسیله هام تا 7/30

بعدش جونم براتون بگه که گفتم یه نیم ساعت میخوابم بعدش اماده میشم که 

به قطار برسم.نیم ساعت همانا و همانا و وقع ما وقع

خواب موندم

خیلی شیک و مجلسی وسط خونه مثه تارزان میدوییدم.البته بگم که 

من در شرایط بحرانی به شدت سرد و ریلکس میشم

و به شدت خنگ میشم. و اگر لازم باشه با پاهام بدوم اصلا نمیتونم

انگار که پاهام اصلا جون ندارن


میخواستم با مترو برم.ولی خب چاره چیه.دیر شده.

گفتم حالا که یه ساعت وقت دارم مجبورم اسنپ بگیرم.

نگم براتون که یه اسنپ نزدیک خونمون پیدا نمیشد

بعد سریع در کمال خونسردی زنگ زدم به تاکسی تلفنی نزدیک خونمون


عاقاینی میخواستم اون لحظه خودمو بکوبونم به دیوارینی نابود شدم 

تاکسی تلفنیه جمع شده بود


یه ربع طول کشید این پروسه و من فقط 45دقیقه وقت دارم.


هوووووفففففف



با آذوقه هایی که برای خوابگاه جمع کرده بودم 

کشون کشون رفتم سر کوچه.گفتم اقا دربست تا تاتر شهر

تنها چیزی که به ذهنم تو اون دقیقه ها میرسید این بود که نصفشو با دربستی 

برم نصفشو با مترو


چقد بار و بندیل داشتمدستم ینی به فنا رفت.تاول زده چ جوری


با هر مصیبت و مشقت و بدبختی و عذاب 5 دقیقه مونده به حرکت قطار رسیدم در مترو راه اهن


یهو از پشت بلندگو گفتن قطار تهران-شهردانشجویی اماده حرکت میباشد


منو میگی؟؟


من بدو.

من بدو.

من نمیدویید که

هرچی به پاهام میگفتم لعنتیا بدویین.انگار که یه وزنه 100 کیلویی 

به هم اویزون بودقطار داشت میرفت


من بدو قطار بدو من بدو من بدو قطار بدو


همه هم از پشت سر میگفتن بهم:بدوووووو


اصن یه وضعی بود


طرف در واگن عقبو وا کرد منم به صورت میراندار کماندا طور پریدم تو قطار


فقط 5دقیقه وایسادم تو قطار تا نفسم بند بیاد


بعدش رفتم و با ژست فاتحانه روی صندلیم نشستم


ینی فاتحانه بود ها.!!!


بقیشو حال ندارم بعدا میام میگم



 امروز از طرف دانشگاه رفتیم خانه ی سالمندان.


با بچه ها پول گداشتیم رو هم که گل بخریم دیدیم هزینش خیلی میشه.به هر حال دانشجوییم.


فروشنده پرسید این همه رو برا کجا میخواین؟؟؟


گفتیم برا عیادت از خانه سالمندان.


گفتش حالا که برای کار خیره پس 20تا رز و 20تا داوودی مهمون من!!!!!!!!


ما رو میگی.خر ذوق و خر کیف.



رسیدیم سالمندان.


من:(


من:(



من:(



وقتی بهشون دست میدادیم یه سری هاشون خوشحال میشدن.یه سری هاشونم تو چشمشون اشک حلقه میزد.


شاید یاد بچه هاشون میوفتادن


شاید یاد جوونیه خودشون میوفتادن.


شاید



منو ول میکردن میزدم زیر گریه


فهمیدم که قدر جوونیمو نمیدونم.


یه گوشه افتادم همش خوابم.پس کی باید خودمو رشد بدم


کی باید از این فرصت گذرا استفاده کنم؟؟؟؟


ته ناشکریهتهش.


خدایا شرمنده.

خدایا ممنون به خاطر امروز.برای بیداری و هوشیاری من.برای بیرون اومدن از خواب غفلت.





لابه لای کتاب ها دنبال تکه ی گمشده ای از خودم  بودم.دلم بدجور برای خودم.اشک هایم تنگ شده بود.


چشمم خورد به این کتابه


                                                 ""ترانه خواندن به وقت باران""



""""در ژرفای دل آدمی بذر بیداری نسبت به حقیقت خویش نهفته است.

آدمی.در ژرفای دل خویش میداند که حقیقت باید ژرف تر از آنی باشد که در ظواهر یافت میشود.



دیدن نابخردی خویش .آغاز بیداری ست.

آغاز شفای روح و استحاله ی آگاهی.



بمیر از آنچه گمان میکنی هستی و زنده شو به آنچه حقیقتا هستی""""






بعد از عهد بوقی اومدم سر بزنم به این وبلاگ خاک خورده


پاااااک تنبل شدمهیچ کاری نمیکنمکوچکترین اثر خاصی رو چیزی

ندارم.خودمو یادم رفته.نمازام هول هولیه

ن کتاب میخونم.ن قرآن میخونمن درس میخونم

هیچ غلطی نمیکنماز خودم خستمممممممهمش خوابم.خوااااب خوااااب 

تا کی اخه؟؟؟؟پس کی باید زندگی کنم.یه چیزی درونم رخنه کرده


حس خستگی و خستگی و خستگی


توروخدا بس کن.هی با توام


دنیای عجیبی رو با خوندش تجربه کردم.

اصلا وقتی این کتابو میخونی انگار یه دنیای دیگ رو داری تجربه میکنی.

دنیایی که شاید پیش چشممون هست و ما هر روز از کنارش رد میشیم.

اما در عین حال ازش غافلیم.انقدر که وارد بازیه کثیف دنیا شدیم همه چی

رو فراموش کردیم.حتی خودمونوهدفمونو.

اینکه باطن هرچیز مهمه.نه آرایش ظاهریش


اینکه وارد دنیای آدم بزرگا نشی.مثه آدم بزرگا نشیهمه چی رو لمس کنی.

تجربه کنی.زندگی کنی و سرسری از کنار اتفاقا و آدمای کنارت نگذری



پینوشت

عاقا رفتیم مسابقه چ مسابقه ای!!!گزینه ها همش شبیه هم بود

به مراقب جلسه گفتم بیا جون من ببین این گزینه چ فرقی با اون گزینه داره!!

بعد خوندش و گفت اعععع

راس میگی ها

من

اون

من

دعا کنین دیگ



یک توصیه ی اکید و مهم رو از منه جوون بشنوین!!

اینکه به محض این که میفهمین طرف مقابلتون احمق و

 زبون نفهم تشریف دارن به شدت ازش فاصله بگیرید

به شدت!!دیدم که میگم!!

وگرنه شما هم مثل اون احمق تصور میشید!!

چون اگه احمق نبودید باهاش این رابطه ی

 دوستانه ی کذایی رو ادامه نمیدادید.


بهش میگم نرو سر کلاس تشکیل نشه.تو بری یه نفرم باشه 

این کلاسو تشکیل میده.بعد ما غیبت میخوریم.

کل کلاس میگن نمیرن.پاشد رفت و 32 نفر 

غیبت زده شدناین اولین بارش نیست.ترم پیش هم

یه دعوای حسابی بینمون شد.ولی زنگ زد عذرخواهی کرد.از صبح اینقد 

از دستش حرص خوردم این پلکم هی میپره.



امروز وسایلمو جمع کردمو همرو بستم.فردا میرم تهران

برنامه های جدیدی دارم.جدید.



پینوشت:دیگ هیچ وقت باهاش هم اتاقی و هم کلاسی نمیشم 

و نخواهم شد.

دهنمان آسفالت شد



امسال سر سال تحویل بترید.برای امام زمانتون دلبری کنین.

نشون بدین که عاشقشیننشون بدین که منتظرشین.

نشون بدین که بی قرارشین

در هر صورت یه جوری باشه که اونقد سر سال تحویل به

 یاد آقا باشین که ایشون هم به یادتون باشن.

البته آقا همیشه هوامونو دارنو همیشه

به ما فکر میکنن.


آقای رائفی پور میگفت اصلا سال که داره تحویل میشه

 وسط دعای فرج

اللهی عظم البلاء باشیم


آقا داره میاد آی ملتجا نمونینزیر لگد دشمنش بیدار نشین

آی ملتآاااای.


برا همدیگه دعا کنیم مستجاب میشهبرا هم دعا کنیم.

برا عاقبت بخیریمون.برا سربازی اماممون




ان شاءالله که سال خوبی رو پیش رو داشته باشین همگی!!

پر از برکت.

پر از موفقیت

پر از سلامتی.

پر از امام زمان عج


یا علی✌




بعضی موقعا واقعا سیر میشم.از اطرافم.از آدمای اطرافم.

بعضی موقعا دلم میخواد چمدونمو بگیرم دستمو.

دستشو بکشم بالا و آروم آروم

توی سالن انتظار فرودگاه بکشونم.

بعدش پروازم اعلام شه و من سوار هواپیمام

بشمیه جای جدید.یه حس جدیدشایدم با یه آدم جدید


از بچگی عاشق پرواز بودمولی خب در حد آرزو موند.

کسی چ میدونهشایدم عملی شه




این جمله رو چقد دوس دارم!!!اصلا انگار میخواد از درون بیدارت کنه!!!

بر سر خود بزنید که چرا پرواز نمیکنید.

                       



عاشق چمدون جمع کردنم!

اصلا یه حس خوبی داره که نگوووو و نپرس!!

وقت بازگشت ما به شهر دانشجویی ست!!

طبق معمول دوباره کتابام بیشتر از لباسام شد!!


من عاااااشق این کتابامم


نودالیتم که لاینفک خوابگاه ست!!یه موقعایی از گشنگی واقعا 

نمیدونی چی بخوری!! البته با چاپستیک میچسبه


هر وقت اسم امام کاظم ع میاد ناخودآگاه یاد این صفت بارز ایشون

میوفتم.(کظم غیض)


هر وقت هر شرایطی عصبانی میشم یا یه نفر 

عصبانیم میکنه یاد امام موسی کاظم ع میوفتم.

میگم مگه امامت نیست؟؟

خب امام ینی چی؟؟ینی الگوی تو.ینی کسی که پیشوای توئه.

پس باید از ایشون الگو بگیری.خشمتو بخوری.عصبانیتتو فرو ببری.


امام موسی کاظم (ع) اینقد مظلوم بودن که بیشتر

 سالای زندگیشونو تو زندان بودن.

اگه الان امام رضا ع دارین.اگه امام رضا ع رو میشناسیناگه از سفره ی

پر برکت امام رئوف روزی گرفتین.

همش به برکت دعاهای آقامون امام موسی کاظمه.


امام رضا جانم❤

خانم جان حضرت معصومه جان

امام زمان عزیزم

تسلیت


یه سوپه خوشمزه درست کردم تو خوابگاه که نگو و نپرس!!

خیلی راحت درست میشه!!

سوپ جو و قارچ الیت رو درست کردم تو یه قابلمه بعدش

 تو یه قابلمه ی دیگه نودالیت سبزیجات درست کردم.

بعدش این نودالیت که آماده شد

 ریختمش تو سوپ!!!بعدش جعفری تازه رو خورد کردم ریختم

 توشو یه مزه ی عاااالی داد بهش!!لیموی تازه هم ریختم آخرش. 


برای کنار غذا یه خورده جعفری رو خورد کردم و با

 پیاز خلالی و آبلیمو مخلوط کردم!!


امتحان کنین!!



چند روزه کلی مشغول دیدن سریالای پیشتازان فضای جدیدم!!

خیلی جذابه!!خیلی!!



کلیییییی امتحان ریخته رو سرم!!شنبه امتحان دیفرانسیل دارم!!

سه شنبه امتحان فیزیک دارم!!چهارشنبه هم فیزیولوژی

 میپرسه!!!



بچه های اتاق دیگ هر وقت یه رخداد نجومی و هر چیزی

 که کلا به آسمان مربوطه میبینن زود میان به من میگن بیا

 از این چیزا که دوست داری ببین!!


دیشب داشتم پیاز خورد میکردم تو آشپزخونه یهویی یکی

 از بچه ها اومد 

گفت بدووو بدووو ببین این چیه؟؟؟!!!


من گفتم یه سوسکی چیزی دیده داره داد و بیداد میکنه!!


اومدم اتاق گفت بیا تو بالو ببین او چیه تو آسمون!!!


یه ستاره ی پرنور که هر لحظه رنگش عوض میشد!!

درخشان تر از هرچیزی تو آسمون!!

!مکانش ثابت بود انگار هر 0/5 ثانیه تابشی از طیف های

قرمز و بنفش و سبز و زرد و ابی تشخیص داده میشد!!


کل واحد اومدن دیدن

به یه نفر گفتم گفتش احتمالا ستاره نبوده


ببخشید ینی من باز سفینه دیدم؟؟؟


اینم بگم که من قبلا تو شهر دانشجویی یه هواپیمای گرد تو آسمون دیدم!


باورکنین میچرخید و ارتفاعش خیلی پایین بود که تونستم بفهمم!!!


آدم فضایی!!من برم!!جدی گفتم!!من یه شاهد عینی ام


آمدمممممم

جانم به قربانمممممم

ولی حالا چراااا




بعد صد سال و اندی بازگشتم به وطنم بیان

درگیر روزمرگیه شدیدی بودم که با فوت دخترعموم شکسته شد.

روزها رو شب میکردم و شب ها را روز


تا اینکه یک خبر ناگوار به من نهیبی زد.

باعث شد از خودم دائما سوال کنم که چرا واقعا زنده ام.

چرابرای چی خلق شدمباید کجا برمچیکار کنم


الان 3 روزه که دیگ نیست و من همون شب اول کلی گریه کردم

دقیقا شب کنکوربله من دوباره کنکور دادم.رشته ریاضی


شب کنکور دیدم اصلا هیچ جوره اروم نمیشم

روضه امام حسین رو گذاشتم تو گوشمو و فقط دلمو سپردم به امام حسین.

خیلیییی آرومم کرد.

اون شب با حسین حالم خوووبه خوووب بود.


ساعت 3/30 خوابم برد.ساعت 5/30از خواب بیدار شدم و نماز خوندم و صبحونه و اسنپ


رفتم تو حوزههیج غمی تو دلم نبود.راحت و بی استرس.

با اینکه هیچی نخونده بودم ولی هرچی بلد بودم سوار کردم رو برگه.


تا آخرشم نشستم.یهووویی یاد دخترعموم افتاد.چند لحظه متوقف شدم 

ولی دوباره ذهنم برگشت.


آخرش گفتم خدایااااا من سر جلسه هرکاری تونستم کردم.خودت میدونی.

هرچی کرمته و هرچی خیره.مخلصتم هستم.


اومدم خونه.خسته بودم.خسته.


وقتی حالم خوب نیس نقاشی میکشمهمیشه هر وقت خبر فوت میشنوم

شروع میکنم به نقاشی کردن.


نقاشی خوبه.آرومم میکنه.


صاحب این وبلاگ دو روز دیگر پا به عرصه ی گیتی مینهد!!cheeky

بله دیگ!!

 

زاد روز ولادتمون مقارنه داره با جوابای کنکورindecision

 

من که رفتم دانشگاه و تموم شد!!ولی اخه چرا من روز تولدم باید یاد استرسای

پارسال بیوفتم؟؟هیچی!!فقط یه کنکور زده ی خسته ام که میخواهد 

هیچ وقت به کنکور فکر نکند!!

 

آری آری!!

 

زیاد میخوابم.ایضا زیاد میخورم!!ایضا فیلم نیز هم!!!

اضافه میکنم!در واقع وجدانم اضافه میکند!!البته من یه مامان و بابایه درون دارم که گاهی نبودشونو جبران میکنه و بدین صورت در ذهن من نجوا میشود که.

 

این چه زندگیییه برا خودت درست کردی؟؟؟؟؟؟

خجالت بکش دختر!!

بابا تو پس فردا میخوای بری خونه شوهرwink

دِآخه این چ وضعشه!!خااااااکfrown

 

 

آری آری.خستگی روحی دارم انگارانگارانگار.آری آری!!!!

 

ولی خب من هروز همون ادمیم که میخواد تغییر کنه و منتظر شنبس!!!

 

 

امشب عروسی دعتوتیم!!چی بپوشم؟!indecision


سلام!!!!!!

آن یو سا !!!!(کره ای)!!!:)))))


یه چند وقتیه دارم روی یه سری تغییرات درونیه خودم کار میکنم!!!


مثلا کلاس نقاشی میرم.راستش واقعا دوسش دارم.تو دوران مدرسه اینجور کلاسا تو خونه ی ما غدقن بود!!


در واقع تو خونه ی ما درس مهم ترین فاکتور زندگی محسوب میشه و از نون شب واجب تره!!!متاسفانه یا خوشبختانه؟؟؟


به نظر من متاسفانه!


آخه بابا چقد درس؟یه خورده هم زندگی کنی جای دوری نمیره


یا مثلا نجوم و ستاره شناسی که بهش علاقه دارمخانواده مخالفت میکنن که بچسب به درست و دنبال حاشیه نباش!!!


و از اون جایی که من دیگه بزرگ شدم میدونم که درس خوندن داره تو زندگیم حاشیه میشه و منو از اصل زندگی غافل میکنهبعلههههه!



چنتا لغت کره ای هم دارم یادمیگیرم!


واقعا راسته که میگن با یادگیریه یه زبون جدید در واقع یه زندگیه جدید رو شروع میکنین!!!


چالگایو!!!خداحافظ به کره ای :))))





آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها